سلام
عاغا رفتم دكتر بهتون گفتم كه مريض بودم ي آمپولي زدن ي آمپولي نع خودم ميتونستم تكون بخورم نع اونجايي كه آمپولو زدن
تازه چون اونجا إفرادي از جمله دخمل كوشولو ها آمپول زدن و منم صدايي ازشون نشنيدم گفتم زشته كه من بِگِريَم
تازه آرش اينا هم بودن گفتم بزار بچه بازي درنيارم ولي خداييش اگه اين عوامل حســـاس و مهم نبودنا ي نمايشي راه مينداختم نيا و نبين
خلاصهـهـ اينا رو گفتم كه عاخر سر بگم الان جا آمپول درد ميكنه عجيب نيس؟؟؟؟
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ✘ خاطرات یِ دخیـــــ روانیــــ ✘ و آدرس madgirl-1-1.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.