سلااااااام
يادمه كلاس أولي كه بودم خعلي شلوغ بودم ( الان شلوغ نيستم ) دبير ادبيامون ميگفت اگه كار ضروري يا حالا هر چي داشتين
ميتونين بدون اجازه از كلاس بيرون برين البته با ادب خوو عاغا اصن اون لحظه حس ميكردم الان دانشگاهم ترم دو حسش خعلي باحال بود خفن
زنگ بعد از ادبيات رياضي داشتيم بعد ي مبحث خعلي چرتو درس ميداد اصن حوصله سر بر خفن لاليكايي كوفتي بود بعد هوس رفتن از كلاس
كردم تا برم ي هوائي بادي به كله مباركم بخوره بعد به هواي حرف دبير ادبي مؤدبببببببببب سر مو انداختم پايين رفتم بيرون بعد هوا خوري خواستم برم
كلاس كه نشد هيچي ديگه كلا ي زنگو هواخوري كردم از نوع ويژه ( واقعيتش من خنگ نيستما خووو چي كار كنم فك كردم دبير رياض هم مثه ادبيه
البته اون لحظه جوووو گير شدم وگرنه ميدونم هر دبيري معلمي استادي روش خودشو داره
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ✘ خاطرات یِ دخیـــــ روانیــــ ✘ و آدرس madgirl-1-1.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.