سلام
امشب مامي ددي دادا رفتن مخموني من موندم خونه
اخه اونا دوتا دخدر و پسر دارن كه با چشماشون أدما رو ميخولن اين خودش ي خلطره دارن حصوله داشتم ميگم
عاخا موندم خونه ترسيدنام بماند
عاغا شام پزيدم شاهانه اكتيو (؟)
املت بود ، ولي اولش فك كردم املتو بدون روغن پزيده ميكنن منم اينكارو كردم كه نتيجه خوفي نداشت
بعد گفتم با روغن امتحان كنم اونم من تا برم اتاقم لاك بيا لم و موهامو شونه كنم و چنتا كار لامصب سوخت
خلاصه ي لواشك و چيپس و پفك خولدم برا شام
نظرات شما عزیزان:
تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان ✘ خاطرات یِ دخیـــــ روانیــــ ✘ و آدرس madgirl-1-1.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.